قدیمی 26-04-2011, 03:23 PM   #1
google
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7
53 مخالفت خانواده پسر

سلام
همگی خسته نباشید !

اول از خودم میگم
خانمی 29 ساله که از لحاظ خانوادگی ، در یک خانواده ناهنجار زندگی کردم ، از 16 سالگی خودم رو بیرون کشیدم و کم کم مستقل شدم درس و دانشگاه
با سختی فراوون که فوق دیپلمم به اندازه دکترا برام ارزش داره بخاطر سختیهام و تو اون شرایطی که هیچکس باورش نمیشد
دیگه هم به خونه بر نگشتم بعد اومدم تهران و مشغول کار شدم با یکی از اشناهای دخترخاله ام که قرار بود با دوست دخترخاله ام ازدواج کنه آشنا شدم و قرار شد ازدواج کنیم
یک خانواده سنتی و مذهبی که پدرش روحانی بود
بدون هیچ تحقیق یا بررسی تنها دلیل مینکه من در تهران تنهام و یک دختر خانواده دار امکان نداره با این شرایط زندگی کنه و نیازی به بررسی بقیه جوانب نیست نتیجه ازدواج منفی شد
تحت فشار روحی ،تیروئید شدید ، خواستگار نداشتن با اون شرایط و شرایط مالی بد تن به ازدواج محضری دادم و خودمون تنها رفتیم و عقد کردیم
دو ماه نگذشته بود که اختلافاتمون سر بیکاریش شروع شد و تحمل اینکه بیکاره و دریغ از یک روز که بره سر کار .
و کم کم متوجه شدم این خانواده مهم و مذهبی و سنتی ، پسرشون هر چ که گفته دروغ بوده از سن و تحصیلات تا شغل و غیره ...
کاری نمیشد کرد بهتر از طلاق و ابروریزی بود...
کم کم خانواده اش شروع کردن پذیرفتن و ملاطفت هیچ کمبودی نداشتم و اونجا برای اولین بار طعم خانواده ، روی یک سفره نشستن و غذا خوردن و به فکر همدیگر بودن رو چشیدم
اما قلبا کسی منو نپذیرفته بود ...
بعد چند وقت که به تنگ اومده بودم از بیکاریش و خسته از بی برنامه گی و روزمرگی و حرف و حدیث مردم
و خوب شدن مریضیم و رو پا شدن تصمیم به جدایی گرفتم به اینده ای تریک که هر جایی بهتر از اینجا میتونست باشه

نه تفریحی نه مسافرتی نه عزتی نه احترامی نه جایگاهی
حتی هویت خومدم رو هم گم کرده بودم و دیگه می ترسیدم مثل سابق حتی از یک خیابون رد شم یا یه آدرسی بپرسم
با اینحال تصمیم گرفتم از نوشروع کنم
که کم کم متوجه شدم باردارم و اون این قضیه رو فهمیده بود که می خوام جداشم
تصمیم گرفتم سقط کنم
هیچ کس همکاری نکرد سونوگرافی میگفت 2ماه و یک هفته و دوقلو!!!
دنیا بر سرم آوار شد... به هیچ وجه شرایط خوبی نداشتم و هیچگونه حمایتی

موفق نشدم سقط کنم و بچه ها تحت بدترین شرایط جسمیو روحی و خانوادگی به دنیا اومدن
و حالا نگاه همه پر شده بود از ترحم و ترش رویی و عرصه و فضایی تنگ برای من در بند
نه راهی به عقب نه جلو قفل قفل ...

و معلوم نبود چی میشه
گذشت سعی کردم روحیه ام رو بدسن بیارم و مبارزه کنم
کر شدم و کور و مهربون...
کمی شرایط بهتر شد ولی خوب نشد
یه نگاه به بچه ها و یک انگیزه قوی تر!!!
از جهت منفی اش سعی نکردم نگاه کنم مثبت مثبت و گاهی یادم میرفت زخمی میشدم اما زود اوضاع رو جمع میکردم
هر کاری واسه نجات زندگیم
شوهرمو بردم ترکش دادم نشد
مهربونی کردم نشد تندخویی کردم نشد و آخرش بیخیال شدم و بهش گفتم عذاب وجدانی برای رها کردنت ندارمو هلالیت خواستم

رفتم بسوی خانواده ام پسم زدن مثل همیشه هر کی در فکر خودش بود پدر به منقلش مادر به تهیه خرج روزمره و اشک و اه
برادر در کنار پدر پی کشیدن و نعشه شدن و بد دهنی و بقیه هم هر کی یه کم بهت میگفت نمیشناسمت

کمک خواستم بچه هامو مدتی کسی با اون شرایط نگه داره تا من بتونم کاری پیدا کنم
هیچکس قبول نکرد یکی میگفت خودمون نداریم بخوریم
یکی میگفت آبرو داریم برو سر خونه زندگیت نگن اینجا چرا مونده یکی دیگه میگفت تا فلان رو زمیتونی اینجا مهمون بمونی
شنیدم و برخلاف شخصیتی که داشتم که سرم رو فرود نیارم
طاقت اوردم خواستم تقاضا کردم و حتی التماس
کسی درکم نکرد
هر کسی فکر خودش بود.......
ناچار دست از پا درازتر برگشتم تهران تو همون خونه ای که حداقل یک سقف مطمئن داشت واسه بچه هام و و تیر آخر
صبر کردم اونقدر که شوهرم مردو بوه شدم در حالی که 25 سالم بود و بچه ها یکساله شدن
هیچ اشکی نمیریختم نه اینکه تمام شده باشن
بلکه در قلبم با شوهرم خیلی وقت بود که خداحافظی کرده بودم فقط باورم نمیشد که چه ساده زندگیمو رو بنایی گذاشتم که اینقدر سست و بی بنیان بود و خارج ار تصور بکه با داشتن برادرانی گردن کلفت و پدری روحانی و دای هایی پولدار همسرم همچین شخصی پرورش پیدا کنه
خجالتی ، بی اعتماد به نفس و ساکت و بی اراده و لجباز
یه جای کار می لنگید و هنوز نمیدونم کجاش

کلا 3 سالو نیم زندگی کردیم
و همه اش رفت تو صندوقچه خاطرات تلخی که باید تو اب انداخت و فراموش کرد!!!!


گذشت و من کم کم راه پول جمع کردن رو یاد میگرفتم تا پولم شد یک ونیم
از عیدی های بچه ها و کمک بعضیها
می گرفتم و دیگه کله شقی نمیکردم
زمزمه شوهر کردن من بود که جدی شد و برامون خواستگار می اوردن
و خدا میدونه برای خلاص شدن از شر من چه ترفندها که نزدن
تنها کسی که منو می فهمید خدا بود و تها کسی که منو قادر نبود بفهمه بچه هام
بقیه می فهمیدن و گویا دلشون نمیخواست باور کنن که من هم یک آدمم و نه خمیر بازی که هر کس هر جور بخواد برام تصمیم بگیره
با فکر و کمی دقت فهمیدم رو بچه ها حساسن و بهترین کسانین که حتی اگر من نباشم از بچه هام نگهداری میکنن و اینجا از هر جایی امن تره و اگر به دلایلی نتونستن برگردم آینده اشون اگر خوب نشه بد هم نمیشه و اگر باشم این اتاق ممکنه هرگز نیوفته ...
خطر رو احساس میکردم ایندفعه هم اجبار بود و فرار از شرایط و نه اختیار و جایی هم نبود که بخوای تعیین کنی
اون روی سکه رو نشون دادم
ازشون خونه خواستم و حماایت و وقتی جواب منفی شنیدم به هردری زدم برا ی جلب رضایت ولی سفت تر از این حرفا بودن
و در نهایت عطاشون رو به لقاشون بخشیدم
بی مهریه بی ارثیه بی پول بی بچه از خونه اومدم بیرون و گفتن تو ماد رنیستی برادرمون از تو خیابوناجمت کرده بود و تو باعث اعتیاد و مرگش شدی و الانم یه ز ن ولگردی نه مادر که بچه هاتو ول کردی
با شدت تمام سیلی محکمی به گوش خواهرش زدم و نگاه تند و طولانی و بعد بهش گفتم من دارم میرم اگر لیاقت داشتم برمی گردم ولی اگر برنگشتم شما همینی رو که گفتی به بچهام بگو

رفتم بی جا و مکان تو این تهران درندشت و بیدر وپیکر و رو پلهای عابر پیاده ماشینهایی رو تماشا میکردم و آدمهایی که شاید سرت میخوردم که بین میلیونها نفر چرا اینقدر من تنهام!!!

نرفتم بچه هامو ببینم و با خودم عهد کردم اگر نتونستم هیچوقت نرم سراغشون تا اینطورری سرنوشت بهتری داشته باشن
پل زدم از هر کسی که میشناختم نمیشناختم از هرزها و هوسبازا گرفته تا آقایون بهزیستی و کمیته امداد

همه با دیدن یه زن بیوه حالا به قول خودشون جذاب و بانمک و کم سن چیزی به جز نگاه هرزه و پیشنهاد .... صیغه چیزی گیرت نمی یومد

دست به یقه شدم ایندفعه با خدا گفتم اینقدر می گیرم دامنتو تا جوابم بدی ...
تو خوابگاه دانشجویی کارمندیای تهران کل زندگیم شده بود یک تخت و دو تا ساک و عکس بچهام رو سقف تخت
که روز و شب نگاه میکردم و اشک میریختم و روزای اضافه تر شدن ندیدنشونو چرتکه می نداختم

پلام داشت به جاهایی خوبی زده میشد ایندفعه از یکی از این هوسبازا که خواستم کارو برام درست کنه و تشنه برگرده
زنش فهمید و خلاصه اشنا شدیم
حال قضیه رو بهش گفتم مومن بود و گفت اگه کار داشته باشی زندگیتو جمع میکنی
گفتم اره گفت بیا ازدواج کن که بهترهو دیدم نمیشه حرف حالیش کرد و میترسه که زندگیشو بپاشم
گفتم ببین من هم مثل تو یه رو ز خانم یخونه ای بودم کی از اینده اش خبر داره
من اگهالان ازدواج کنم نه دستم تو جیبمه نه خونه و سرپناه اونوقا اقاهه نمیگه تو تو خیابون بودی من جمت کردم
کمکم کن اونوقت با هر کی که گفتی ازدواج میکنم
به این شرط قبول کرد و الحق جای خوبی معرفیم کرد البته بعد از بگی رو ببند و سریش شدن زیاد من بهش

خلاصه کاره جور شد و بگذریم تا استخدامم چی کشیدم ولی خداییش الان که فکر میکنم راست میگن انسان اگه بدونه چه قدرتی داره هیچوقت مایوس نمیشه
آخرین باری که گفتن استخدام نمیشید یادمه رفتم تو اتاق مدیرعامل وگفتم من پامو از این در بزارم بیرون یک عمر پیدام نمیکنی و عذاب وجدان یک عمر ولت نمیکنه چون من دو جفت چشم چشم براه منن که کی کارم جور میشه و یک سقف کیگرم و به مادرشون میرسن
که 2روز بعد زنگ زدن که استخدام شدین بیاید برای مصاحبه دیگه با دمم گردو مشکوندم اینقدر دلم شاد شدکه انگاری دست خدارو میدیدم!!!

خانمه منو به یه اقیی معرفی کرد و اون آقا منو به یکی از فامیلاش و اون فامیلش مسئول گزینش و استخدام بود که منو به مدیر عملم معرفی کرد









حالا!!!
همه اینارو گفتم خسته اتون کردم تا برسم به اینجا!!!
این اقایی که مسئول گزینشه شده عاشق خواستگار من!!!
از ش براتون بگم
30 سالشه
تقریبا مذهبی و با اعتقاد ، پسر خوبیه ، غد و لجباز ، تا دلت بخواد مهربون و دوست داشتنی و بشتر وقتا منطقی ، گاهی بیمنطق، ولی میشه باهاش کنار اومد... یک قدم که براش ور میداری میشه صد تا گل رز
پشتونه بسیار عالی ، وابستگی شدید به مادر و کمی نپخته!!!

الان که 2سالو نیمه همدیگرومیشناسیم یکسال و نیم حرف دوستی بود که از 8ماهش رو جدی شدن تا 3 ماه پیش که بحثش تو خانواده اش مطرح شد که تو نطفه خفه اش کردن


علت ! من بیوه ام و 2 تا بچه دارم
و بقول خودش اینهمه دختر تو تهران هست که یه پوشه دست هر کیه و همه اوکین واسه ازدواج؟
و جواب من !!! از حسادت یه کمم از رو ترس
آره دخترا فقط می خوان بگن خواستگار دارن و میل ازدواج تو هر سنی متفاوته اونایی که کم سنن بیشت خوب نپخته ان
یه کمم که خانواده اتو می شناسن که قبول دان سنتی ان دیگه
مورد قبولشونه دیگه نمیدونن تو چی هستی


نخندیناااا !!! دیگه زنه و صد جور....

از سوابقش !!!
دو تا ازدواج ناموفق داشته
یکی دوره سربازی که پدر مادرش می گیرن براش و ناخواسته بله میگه سر یه چیزی غد بازیش گل میکنه و گیر میده و لجبازی دختره رو با کل مهریه اش طلاق میده بعد یکسال و دست نخورده
شناسنامه ها پاک میشه
دفعه دوم 3 سال پیش بود که استاد دانشگاش که یه بار ازدواج کرده بوده و جداشده بوده با یک بچه اینقدر میره و میاد که بچه عاشق میشه
و چون موضوع ور با خانواده اش مطرح میکنه مخالفت میشنوه بر خلاف میل خانواده اش لجبازی میکنه و میره عقدش میکنه یکسال و نیم بعد نمیسازن زنه یگه شوهرم داره میفهمه من ازدواج کردم میخوام طلاق بگیرم که بچه امونگیره و خونه ور به حرف خودش جارو میکنه و میره و علی میمونه و حوضش و یک خانواده ای که خوشحال بودن از طلاق گرفتن زنه و میگفتن ببین دست کیو گرفتی که خودش رفت
و بعدش من!!!
بدبخت چه طالعه ای داشت که زنای بیوه گیرش میومدن


حالام که منو تو خونه معرفی کرد گفتن خفه شو!!!
حالا هم علی رغم اینکه مستقله و بین همه قدریه واسه خئ=دش تو خونه ولی یه بچه ای که سوگلیه و باید به حرف نه نه گوش کنه اگه نره میره سی سی یو

نمیدونم نوبت من شد داره فیلم بازی میکنه مادرش یا واقعاا از دست کارای پسرش کلافه است
حالا دست گذاشته رو احساس پسره که اگه ایندفعه خودت بری بگیری شیرمو هلالت نمیکنم

و شب و روز کارش شده دایورت کردن حرفای مادرش اینا رو گوش چپ و راستش !!!
از هر خواستگاری یه جورایی در میره و بقول خودش داره خسته اشون میکنه
و من ! گفتم تا کی بشینم پات رابطه رو کاتش کن
که دیروز رفتیم مشاوره دانشگاه شهید بهشتی
چیزی دستگیرمون نشد
و در واقع راه حلی بهمون نشون ندادن خیلی راحت گفتن تناسب دارید ولی خانواده اش اینطوره جدا شید

من که تو این 3 ماه مثل معتادا ترک کردم وابستگیمو بهش الان دلبسته اشم
و قلبا هنوز ازش خداحافظی نکردم به چند دلیل
یکی اینکه تناسب داریم در خیلی از چیزا موارد دیگه رو هم میتونیم به هم نزدیک کنیم که تو 8 ماه زیر یک سقف بودن
کلا خوب بود و شناخت خوبی نسبت به هم پیدا کردیم
رابطه اش با بچه ها عالیه و مثل یک پدر واقعی
و پشتوانه و مردی خوب برای ترمیم زندگی من و از همه مهمتر علاقه ای که بما داره که در طول مدت زیادی بدست اومده و ما یکبار 10ماه باهم قطع ارتباط کردیم و دوباره برگشتیم که جدی تر شد بحث ازدواجمون

و حالا ما خودمون تصمیم گرفتیم تا 2 ماه صبرکنیم اگر خانواده اش راضی شدن که چه خوب اگر نشدن رابطه قطع بشه و من اصرارم براینه که از الان کلا قطع بشه
من با خودم خیلی کنار اومدم و اگر قرار باشه زیر فشارهای خانواده اش تن به ازدواج بده از الان بره
و اون میگه اگر میخوای بری برو قطع کن اما منتظر باش و ازدواج نکن که من بدونم برای کی دارم تلاش میکنم و انرزی بگیرم و طاقت بیارم و خسته اشون کنم تا به تو راضی بشن
من میگم اگه راضی بشن قلبا رضایت ندارن و اگه درآینده چیزی بشه مثل ازدواج اول من خانواده ات اونوقت اون بلایی که اولی سرم اورد و بیارن چیکار کنم یا اگه من نباشم تکلیف بچه هایی که غیر از خدا و من کسی رو ندارن چی میشه


مردد موندم و با این شراطی جامعه ما و مشکلاتی که زنای بیوه مثل من دارن و موقعیت ازدواج کم و محدود و گاهی نبود مورد مناسب و مشکلات دیگه
بعد اینهمه زحمت و مشقت و از زیر صفر دراومدن به شرایط نسبتا مطلوب که میتونم به اختیار ازدواج کنم و نه به اجبار
شما بگید بهد اینهمه که سرتونو درد اوردم و ممنون که حوصله کردی بخونی من چیکار کنم
یه نظر ، یه کمک ، یا هر چیزی که بتونه کمکم کنه بهم بگید
تا شاید بتونم این شرایط ازدواجو حفظ کنم و از دست ندم با توجه به چیزایی که گفتم و یه سرو سامونی به زندگیم داده باشم و از این تنهایی و احساس خلا نبود پدر برای بچه هام در بیام و کاری کرده باشم
اگه جایی مبهم بود یا نیاز داشت توضیح میدم پیشاپیش از همه ممنون و سپاسگذارم که وقت گذاشتید
روز خوش!!!
google آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 26-04-2011, 06:08 PM   #2
فرهاد
(کاربر باتجربه)
 
فرهاد آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 104
57 چه زدگیه سختی........



سلام خانم
من واقعا به شما دست مریزاد میگم.تحمل این همه مشکلات،طی کردن این راه پر فراز و نشیب،خیلی سخته!!!!!!!!!!!!
من همیشه فکر می کردم این چیزا فقط تو فیلماست.اما اشتباه می کردم.شاید این چیزایی که شما اینجا گفتید خیلیارو به خودشون بیاره و قدر زندگیشونو بیشتر بدونن.
شما نباید این حرفو بگید که بچه هام پدر می خوان،اوضاع جامعه،نداشتن خواستگار،و از این حرفا.در واقع منظورم اینه که شما به هیچ وجه نباید احساس وابستگی کنید.تا ایجای کارو اومدید.پس مطمئن باشید با این پشتکار قوی که دارید می تونید بقیه مسیرو هم بدون وابستگی برید.
خب آره آدما دل دارن،عاشق می شن،دل بسته می شن،اما به چه قیمتی،شما که نمی خواید از یه سوراخ چند بار نیش زده بشید؟؟؟؟؟؟؟؟
شما باید تشخیص بدید این احساسی که به اون آقا دارید،واقعا دلبستگیه؟یا خستگیه؟
اصرار نکنید به اینکه حتما باید ازدواج کنید تا طعم خوشبختی رو بچشید.شاید بعدن ترها یه موقعیت بهتری براتون پیش بیاد،بهتر از این آقا که خونوادش شدیدا مخالفن.
فقط می تونم اینو بهتون بگم که برای فرار از شرایط ازدواج نکنید.با کسی ازدواج بکنید که واقعا دلتون واسش می تپه و دل اونم براتون می تپه.
امیدوارم بهترین راهو انتخاب کنید و تو زندگی سربلند باشید.
فرهاد آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 27-04-2011, 09:00 AM   #3
google
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7
پیش فرض سلام

اول از همه تشکر میکنم بخاطر پاسختون!!!!!!!!!
google آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 27-04-2011, 09:27 AM   #4
google
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7
پیش فرض !!!

اینکه فرمودید فکر کردید این مسائل فقط تو فیلماس!!!
باید بگم تو اون خوابگاهی که من زندگی کردم یه وضعیتهای وحشتناکی میدیدم که واقعا از تحمل و ظرفیتم گاهی بیرون بود و همیشه برای یاد کردن از اون شرایط سخت میگم اونجا آدم سرباز میره تو و تیمسار در میاد بلحاظ تجربه
واقعا خانمها شرایط سختی داشتن که گاهی ظرفیتها تموم میشد و نمیتونستن دووم بیارن
الان که من با هیچکدومشون ارتباط ندارم ولی آخرین باری که به چند تاشون
رو سعی کردم کمک کنم شاید امیدی باشه متاسفانه یکیشون کاملا به ترامادول معتاد بود و یکی دیگه خودکشی کرد و البته نجات پیدا کرد
واقعا وضعیتها اسفباره !!!
و من همیشه اینو به خودم تو اون شرایط می گفتم که من مال این جمع نیستم تنها این شرایط باعث شد که تنها مدتی کوتاه و موقت بخوام مجبور باشم تحمل کنم
و الان خدارو شکر میکنم که از اون شرایط رها شدم و سالم موندم واقعا خدارو شکر!!!


در مورد اینکه گفتید فرار از شرایط می خوام ازدواج کنم یا دلبستگی یا خستگی
براتون بگم فکر میکنم شرایط زندگیم الان مطلوبه ، مشکل مادی ندارم خونه مستقل گرفتم و ماشین زیر پامه و بچه هامم میزارم مهد با تمام امکانات ، تفریحاتمون به جاست و یه شرایط زندگی ایده آلمم ایجاد کردم
و حتی رابطه ام رو با خانواده شوهرم به خاطر بچه ها محکم کردم چون تنها کسایی هستن که در ناامیدی باز یه پناهگاه خوبی برای بچه هام میتونن باشن
خوب آدم از اینده اش خبر نداره یه جورایی با مستقل شدن و کاردولتی بهشون ثابت شد که من واقعا قصد زندگی کردن داشتم و شاید این برادر خودشون یا پسرشون بود که حالا.... به دلایل خودش سرنوشتش این شد




یکی از خانواده مذهبی به شرایط شوهر من و یکی از یک خانواده ناهنجارو از هم گسسته مثل من !!!
به نظر من که هر فردی خودش راهشو انتخاب مبکنه و خدا واقعا یارشه
نه خسته نیستم از شرایط که فرار کنم
دلبستگیمم به خاطر اینکه فکر میکنم کمکی لازمهکه با کسی که میخواد ازدواج کنه رغبتی باشه برای از دواج و علاقه یا جرقه ای
و چون یک زندگی رو تجربه کردم معیارهام از قیافه به شخصیت ، از تیپ به انسانیت و از ظاهر به مستقل بودن و اعتقا داشتن طرف تبدیل شده
یه جورایی به چیزهای مهمتری فکر میکنم و اینکه الان برای 3 نفر باید تصمیم اساسی گرفته بشه نه یکر نفر صرفا خودم
چون بچه ها هم باید با اون فرد زندگی کنن
از طرفی مشکلات جامعه منظورم مشکلات مربوط به بیوه های ماست
فکر میکنید راحته؟
دخترامون توش موندن !
یه خانم بیوه مورد توجه مردای متاهل هوسباز و مردای مجرد به شکل ابزار جنسی و مورد اکراه خانومای شوهردارن
فکر میکنید چقدر وقعیت ازدواج وجود داره
تازه اقایونی هم که همسرشون فوت شده یا جدا شدن بیشتر دنبال دخترن تا زن بیوه اونم با دو تابچه
خودتون میدونید که هر کسی مسئولیت قبول نمیکنه
این از جامعه ولی اگه بخوایم با دید مثبت نگاه کنیم امکان داره کسی با شرایط این اقا پیدا بشه که در طول زمان و به تدریج علاقه مند باشه و همه جوره شرایط مهیاست ولی مشکل خانواده ایه که شاید یک عمر نتونه باهاشون زندگی کنه ولی ریشه اشو دخیلن

و شرایطی که باعث اختلاف نظر ها شده یه سری کارای نپخته و نا بجا، که چه بسا همون دختر اولی که براشون گرفته بودن رو طلاق نمیداد الان باهاش زندگی خوش و خرمی داشت و دومی و سومی هم پیش نمیومد و شکست عاطفی و رنج فراموش کردن!!!


نه من خسته نشدم و دلبسته انچنانی نیستم ولی چرا دروغ خیلی مشتاقم که این کار انجام بشه رو حساب شناختی که بهش دارم
و لی اگر هم نشد بقول شما شاید خدا خواست و شرایطی بهتر از این برام بوجود اومد
بالاخره من خیلی بهش اعتقاد و ایمان دارم

در شرایط حاضر حرفم اینه که من اگه بخواماین شرایطو حفظ کنم و یه جورایی بقول شما دوباره نیش نخورم چه کنم؟؟؟
یه راهکار !
اگر نشد هم نشد ولی می خوام تلاشمو بدون اینکه اون اقا بدونه انجام بدم که بعدا پشیمون نشم یا حسرت نخورم
واگر نشد بگم تلاشمو کردم
ممنون میشم دوستان یه کمی دقیقتر با جزئیات بهم جواب بدن
ممنون
google آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 01-05-2011, 06:44 AM   #5
Sasha
(کاربر فعال)
 
Sasha آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Oct 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 67
Sasha به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سلام،
من چند تا سوال داشتم ازتون.
1- توی مطلبتون نوشته بودید که یکبار حدود 10 ماه از این آقا جدا شدید؟ این جدایی به چه خاطری بود؟
2- در مورد تحصیلاتتون.مدرک فوق دیپلم شما در چه رشته ایه و آیا تحصیل رو ادامه دادید؟
3- آیا شما هیچوقت خانواده این آقا رو دیدید ؟ یا اینکه آشنایی خانواده این آقا با شما فقط بر اساس صحبت های ایشون با خانواده اش بوده؟
4- بر اساس گفته های این آقا، خانواده ایشون در مورد شما چه نظری دارند؟
5- شما خودتون فکر میکنید خانواده ایشون در مورد شما چه نظری دارند؟
6- آیا ارتباط نزدیکتون (روابط جنسی) با این آقا رو هنوز دارید؟
Sasha آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 02-05-2011, 12:01 PM   #6
google
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط sasha نمایش پست ها
سلام،
من چند تا سوال داشتم ازتون.
1- توی مطلبتون نوشته بودید که یکبار حدود 10 ماه از این آقا جدا شدید؟ این جدایی به چه خاطری بود؟
2- در مورد تحصیلاتتون.مدرک فوق دیپلم شما در چه رشته ایه و آیا تحصیل رو ادامه دادید؟
3- آیا شما هیچوقت خانواده این آقا رو دیدید ؟ یا اینکه آشنایی خانواده این آقا با شما فقط بر اساس صحبت های ایشون با خانواده اش بوده؟
4- بر اساس گفته های این آقا، خانواده ایشون در مورد شما چه نظری دارند؟
5- شما خودتون فکر میکنید خانواده ایشون در مورد شما چه نظری دارند؟
6- آیا ارتباط نزدیکتون (روابط جنسی) با این آقا رو هنوز دارید؟



سلام
خیلی خلاصه میگم اگه جزیاتشو خواستید براتون شرح میدم
1.اولین بار 3 هفته دوست شدیم سر هفته سوم ، دومین شبی بود که پیش هم بودیم یادم نیست سر چی حرفمون شد خواستم سیگار بکشم گفت اگه بکشی نه من نه تو ، من رفتم بیرون و برگشتم اون فکر کرد رفتم کشیدم و اومدم که تا صبح تحویلم نگرفت و من وقتی خواستم برم هر چی صدام کرد محلش نکردم و رفتم و رابطه کات شد


2.فوق دیپلمم ، با اینکه خیلی تحصیلو دوست داشتم ولی فشارهایی که تو زندگیم داشتم تا الان نشده جدا دوباره شروع کنم
در حقیقت دوست داشتم و نشد

3.از کل خانواده اش خواهر زاده اشو میشناسم که با من همکاره و آرش سعی داشت رابطه امونو اون نفهمه ولی من بهش گفتم
الان بابت این موضوع شدیدا دلگیره از من و میگه یکی از اختلافاتی که من با همسر قبلیم داشتم این بود که رازدار نبود
تو با گفتن مسائلمون به خواهر زادهام اونا رو از کل قضیه آگاه کردی و از علاقه من به تو و اونا فشارشون رو من زیاد شده اینکه زن بگیرم هر کسی غیر از تو


3.بله اشنایی من فقط بر اساس صحبتهای ایشونه من نه اونارو دیدم نه میشناسم
این اواخر هم دیگه زیاد بهش اعتماد نداشتم به خاطر شکایی که در من بوجود اومده بود


4. خود اقا میگه با تو مشکلی ندارن می گن بچه نداشته باشه همسر قبلیش که بچه داشت نمیتونستن بپذیرن
ولی تو عمل انجام شده قبول کردن بدون رضایت قلبی .



5.خودم فکر میکنم یا اقا داره برای من فیلم بازی میکنه و یه جریانیه که من خبر ندارم یا هم فکر میکنه از دواج می تونه بکنه با فرد دیگه ای و رضایت اونارو داشته باشه و منو به عنوان دوست دخترش جا بندازه چون میگه هر اتفاقی که بیفته من از تو جدا نمیشم و یا اینکه با مطرح کدن ازدواج و حرف زدن با خانواده اش نظرش نسبت بمن عوض شده و اصلا نمی خواد دیگه با من ازدواج کنه و نمیتونه دل بکنه و مهلت رو بابت این گرفته که به تدریج از من جدا بشه و بره

کلا برام هضمش سخته که یه پسر مستقل که اینقدر هم لجبازه و ازدواج قبلیشم بدون خانواده اش بوده الان یک دففعه یاد مادرش بیفته و بشه این روزگارش که اگه ابن دفعه سکته کنه من خودمو نمیبخشم من تا نبینم از نزدیک باورم نمیشه



6. از شهریور ماه سال پیش که برگشت 2 ماه نه ولی بعد دو ماه هر شب پیش هم بودیم و عادی داشتیم زندگیمونو میکردیم مثل یه زن و شوهر تا اینکه خواهرم اومد و گفت راحت نیست و رفت ولی طاقت نیاورد و 2 شب اومد و بعدش گیرای من شروع شد و بعدش کلا نیومد
الان از هر روز تلفن میزنه ولی 5 دقیقه نه بیشتر و هفته ای یک شب مثلا سعی میکنه بپیچونه
و تا 2 روز پیش که من دیگه خسته شدم 2 ا مشاوره رفتیم حرفای اقارو تایید کردن گفتن باید شما صبر کنی ایشون درست داره پیش میره
که من صبر نکردم و الان 2 روزه که کلا کات کردم
5 یا 6 بار خواستم جداشم تلاش فراووونی کرد و نزاشت ولی آخرین بار محل زندگیم و خطام و همه رو عوض کردم و کلا باهاش کات کردم
تو تلفن آخر عصبانی شد و گفت دیگه از دست همه تون خسته شدم تو و خانواده ام فقط به خودتون فکر میکنید و این وسط دارید منو میکشید
مبمن کسی اهمیت نمیده
منم گفتم حرف آخرتو بهم بگو اگر من این 2 ماه مهلتی که خواستی صبرکنم و درست نشه بازم بامن ازدواج میکنی که با عصبانیت گفت تا خانواده ام راضی نشن با هات ازدواج نمی کنم خودت خراب کردی بزار درستش کنم اگر راضی نشدن من با کس دیگه ای هم ازدواج نمیکنم و رابطه سابق ادامه پیدا میکنه که قبول نکردم و برای همیشه تمومش کردم




الان هم نمیدونم کار درستی کردم یا نه ولی ته دلم میگه اگه واقعا راست میگه چه بتونه راضی کنه چه نه دوستم داشته باشه بر میگرده و می فهمم ولی اگر برای همیشه رفت مطمئن میشم که کار خوبی کردم که تموم کردم


االان چیزی که اذیتم می کنه فقط اینه که با من واقعا بازی کرده
اگر مطمئن بشم متنفر میشم و برا ی همیشه فراموشش می کنم مطمئنم
ولی اگر راست میگفت و من اشتباه کردم و اون واقعا منو می خواست تا گذر زمان و سپری شدن معلوم نمیشه داره اذیتم می کنه


حالا با تمام این تفاسیر شما چی فکر میکنید ؟؟؟

ممنونم
google آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 04-05-2011, 10:08 AM   #7
Sasha
(کاربر فعال)
 
Sasha آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Oct 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 67
Sasha به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض روابط نزدیک ممنون!

ببینید من شخصاً با روابط جنسی و نزدیک بین آقایون و خانم ها مخالف نیستم و برعکس معتقدم کاملاً ضروریه، اما این نوع روابط شرایط و محیط خاصی رو میطلبه. در حال حاضر به برخی دلایل این نوع روابط در ایرانسرکوب شده و این باعث شده که برخی افراد برای ارضای نیازهای جنسیشون مجبور بشن دست به هر کار و روشی بزنن.

هدف شما از ارتباط با این آقا ازدواج بوده، بنابراین برای رسیدن به این هدف باید طبق یه سری شرایط خاصی جلو برید. مهمترین موضوع اینه که اگه واقعاً این آقا رو دوست داشتید می تونستید بهش اجازه بدید تا بمونه و تلاشش رو برای متقاعد کردن خونواده اش انجام بده، اما به هیچ عنوان بهش اجازه برقراری رابطه نزدیک دوباره ندید. حتی تحت بیشترین اصرار اون و حتی برای 1 بار. این باعث میشه که متوجه بشه که اگه شما رو برای س/کس میخواد به نتیجه ای نخواهد رسید و بیخیال خواهد شد و اگه واقعاً شما رو برای ازدواج بخواد همین فشار کمبود رابطه نزدیک میتونه محرکه ای بشه براش تا زودتر خانواده اش رو برای ازدواج متقاعد کنه.

همینطور شما باید کم کم با خانواده ایشون به طور مستقیم ارتباط برقرار کنید و اونها رو بشناسید و نه فقط بر مبنای حرف های این آقا.

چیز دیگه ای که می خواستم بهتون بگم اینه که حتماً برای بالا بردن مقطع تحصیلیتون تلاش کنید (الان به راحتی میتونید توی دانشگاه های علمی کاربردی یه مدرک پودمانی بگیرید ضمن کار) چون این موضوع تاثیر باورنکردنی در دیدگاه مردم نسبت شما خواهد داشت.
Sasha آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 11-05-2011, 11:46 AM   #8
google
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط sasha نمایش پست ها
ببینید من شخصاً با روابط جنسی و نزدیک بین آقایون و خانم ها مخالف نیستم و برعکس معتقدم کاملاً ضروریه، اما این نوع روابط شرایط و محیط خاصی رو میطلبه. در حال حاضر به برخی دلایل این نوع روابط در ایرانسرکوب شده و این باعث شده که برخی افراد برای ارضای نیازهای جنسیشون مجبور بشن دست به هر کار و روشی بزنن.

هدف شما از ارتباط با این آقا ازدواج بوده، بنابراین برای رسیدن به این هدف باید طبق یه سری شرایط خاصی جلو برید. مهمترین موضوع اینه که اگه واقعاً این آقا رو دوست داشتید می تونستید بهش اجازه بدید تا بمونه و تلاشش رو برای متقاعد کردن خونواده اش انجام بده، اما به هیچ عنوان بهش اجازه برقراری رابطه نزدیک دوباره ندید. حتی تحت بیشترین اصرار اون و حتی برای 1 بار. این باعث میشه که متوجه بشه که اگه شما رو برای س/کس میخواد به نتیجه ای نخواهد رسید و بیخیال خواهد شد و اگه واقعاً شما رو برای ازدواج بخواد همین فشار کمبود رابطه نزدیک میتونه محرکه ای بشه براش تا زودتر خانواده اش رو برای ازدواج متقاعد کنه.

همینطور شما باید کم کم با خانواده ایشون به طور مستقیم ارتباط برقرار کنید و اونها رو بشناسید و نه فقط بر مبنای حرف های این آقا.

چیز دیگه ای که می خواستم بهتون بگم اینه که حتماً برای بالا بردن مقطع تحصیلیتون تلاش کنید (الان به راحتی میتونید توی دانشگاه های علمی کاربردی یه مدرک پودمانی بگیرید ضمن کار) چون این موضوع تاثیر باورنکردنی در دیدگاه مردم نسبت شما خواهد داشت.







سلام
ممنونم از پاسختون
بعد از راهنماییتون رابطه رو بعد از 10روز از طریق اس مس برقرار کردم
اول از همه خیلی مشتاق و دلتنگ به نظر میرسید دوم از احوالاتم و بچه ها جویا شد
سوم گفت که وقتی همه راههای ارتباط رو بروم بستی و توهیناتی که کردی ناامید شده بود و لی زیر بار حرف اونا هم نرفتم و در حال حاضر فشارها خیلی کم شده ولی کاملا رفع نشده


بعد من بهش گفتم که من رابطه ام رو کات کردم ولی زیر قولم نزدم و 2 ماه رو صبر کردم وواقعا هم همینطور بود
و چون فکر کردم شاید شما ندونی و ناامید بشی خواستم اطلاع بدم که در جواب گفت بله کلا ناامید شده بودم بعد از اون همه تلاشی که برای نگه داشتن و صبر کردنت کرده بودم


و بعد 3 ساعت کامل حرف زدیم در مورد ریشه اختلافات و این پیشامدها که به ازدواج نرسید که کلا من مقصر شدم
اول به دلیل مخفیانه عقد نکردن بدون خانواده اش
دوم گفتن ارتباطمون به خواهرزاده اش و اطلاع پیدا کردن خانواده اش از این ارتباط
سوم رفتارهای من که علاوه بر فشارهای خانواده اش و پ دادن حلقه من بهش بود


من در جواب گفتم که در مورد اولی ناراحت نیستم چون فکر میکنم عاقلانه رفتار کردم و تجربه تلخ گذشته ام رو تکرار نکردم
در مورد دوم اینکه صدردصد اشتباه کردم و عذزخواهی کردم گرچه فایده ای نداره و در واقع با دست خودم زندگی خودم رو خراب کردم البته اونم شاید چون فکر میکردم موضوع ازدواجه نباید مخفی باشه

سوم اینکه رفتار من بخاطر رفتار خودت بوده چون شفاف عمل نمیکردی و بد عادتم کردی مایی که همیشه با هم بودیم و با اونهمه وابستگی یکدفعه قطع شدن حکم مرگ داشت
و منو تنها گذاشتی و انتظار دشتی من بدون اینکه چیزی اطلاع داشته باشم خونسرد باشم و بگم خوب رفت که رفت اتفاقی که نیفتاده


و قبول کرد که اشتباه کرده
ودر اخر بهش گفتم شما به من گفته بودی که شرایطت اینه من اشتباه کردم که به چیزی که ضمانت اجرایی نداره اطمینان و حساب کردم که
گفت من عذاب وجدانی در این مورد ندارم
که این حرفش شاید حقیقت ولی برام سنگین بود و در جواب گفتم روزی به کسی که شوهرش رو چند وقتی بود
که از دست داد گفتم خوش به حالت دیگه راحت شدیاااا
منظورم از لحاظ راحت شدن و تفریح کردن بود که وسطای حرفم اینقدر از دست خودم ناراحت شدم که هنوز فکرشو میکنم خودمو رو نمیتونم ببخشم
اون خانم متوجه نشد چون خیلی شلوغ بود خونه امون
ولی 4 هفته نگذشته بود که من همسرم مرد

بعد اینکه اینو بهش گفتم ادامه دادم که لازم نیست انسان عذاب وجدان داشته باشه یا منتظر چیزی باشه یا نفرین کنه
اعتقادم به دست طبیعت بود که به ادم هر دست بدی همون دست برمیگردونه و تو نمیتونی بگی منظوری نداشتم یا قصدم این نیود یا اشتباه کردم




ساکت بود چیزی نمیگفت و من ادامه دادم که من گناهی نکردم که با این شرایط بیوه شدم و تو ! آیا میدونی که این اتفاق برای خانواده خودت نخواهد افتاد؟؟؟ دست کسی نیست و آیا خانواده خودت اون موقع نظر الان رو داشتن راجب من ؟
و کنار میومدن با نظر کسی که در مورد خواهرت مثلا داشته باشه ؟
خود تو همین حرفو اگه طرف مقابل خواهرت میزد می پذیرفتی؟؟؟ یا کنار میومدی؟ یا ناراحت نمیشدی؟


که فکر میکنم اونور خط شاید داشت فکر میکرد یا حلاجی میکرد و یا مهم نبود براش من قیافه اش رو ندیدم



و نهایتا بهش گفتم من این 2 ماه رو که قول داده بودم سر قولم هستم اما فقط ارتباط تلفنی اونم مثل اوایل دوستی مون که کاری به هم نداشتیم و رابطه نزدیکی هم نبود
که در جواب گفت من قبلا اینو بهت گفتم تو قبول نکردی و مسخره ام کردی
گفتم اون موقع برام سخت بود تو شرایطی بودم که اینطور تلقی کردم که تو سوء استفاده اتو کردیو سیر شدی و خواستی بری اینو گفتی
گفت من اگه می خواتم برم التماست نمیکردم که بمون و زودتر از اینها رهات میکردم و تلاشی هم نمیکردم که با کسانی که میگن ازدواج کنم و اینهمه پا به پات کلاس مشاوره نمیومدم


و در نهایت گفتم پس با هم ادامه بدیدم و به هم کمک کنیم اگر نشد ازدواج کنیم کم کم بتونیم از هم فاصله بگیریم و
عذابمون کمتر بشه
با تعجب و دلخوری گفت
جدابشیم ؟
اگه اینا راضی شدن چی؟
من با کسی زن نمیگیرم خیات راهت باشه
گفتم این حرفت هم مثل قول ازدواجت ضمانت اجرایی نداره

پس ایندفعه اشتباه نمیکنم
اگر موافقی این رابطه تلفنی گاها تا دو ماه باشه و کمک کنیم اگر ازدواج کردیم که هیچ اگر نه کمتر عذاب بکشیم
که قبول کرد رابطه ای نداشته باشیم اما با ناراحتی !!!

البته همه این بحثها ملایم و دوستانه برقرار شد و هیچ اصرار یا تحکم و یا بیمیلی توش نبود

ولی کلا احساس من میگه اون گیر کرده و بدجوری هم گیر کرده بین علاقه اش و خانواده اش
و تقریبا ناامید شده ولی از جاییکه حرفاش همیشه به کرسی مینشسته و لجبازه الان بخاطر ازدواجای ناموفقش مجبوره جلو خانواده اش سکوت کنه و از جایییکه زور خانواده اش میچربه مجبوره به من کم میل بشه و داره با خودش کنار میاد که کلا منو فراموش کنه
و از جاییکه علاقه منده و کم کم باید اینکار بشه با من موافقت کرده که اینطوری ادامه بدیم
یعنی دو تامون با ناامیدی و دل کندن به تدریج

شما مشاوره اتون تو این چند خط خیلی عالی بود و خیلی ندونسته ها رو دونستم
امیدوارم با پاسخ بعدی واقع بین تر و ارومتر بشم
باز هم ممنونم که وقت گذاشتید
روز خوش !!!
google آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 11-05-2011, 11:57 AM   #9
google
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط google نمایش پست ها
سلام
ممنونم از پاسختون
بعد از راهنماییتون رابطه رو بعد از 10روز از طریق اس مس برقرار کردم
اول از همه خیلی مشتاق و دلتنگ به نظر میرسید دوم از احوالاتم و بچه ها جویا شد
سوم گفت که وقتی همه راههای ارتباط رو بروم بستی و توهیناتی که کردی ناامید شده بود و لی زیر بار حرف اونا هم نرفتم و در حال حاضر فشارها خیلی کم شده ولی کاملا رفع نشده


بعد من بهش گفتم که من رابطه ام رو کات کردم ولی زیر قولم نزدم و 2 ماه رو صبر کردم وواقعا هم همینطور بود
و چون فکر کردم شاید شما ندونی و ناامید بشی خواستم اطلاع بدم که در جواب گفت بله کلا ناامید شده بودم بعد از اون همه تلاشی که برای نگه داشتن و صبر کردنت کرده بودم


و بعد 3 ساعت کامل حرف زدیم در مورد ریشه اختلافات و این پیشامدها که به ازدواج نرسید که کلا من مقصر شدم
اول به دلیل مخفیانه عقد نکردن بدون خانواده اش
دوم گفتن ارتباطمون به خواهرزاده اش و اطلاع پیدا کردن خانواده اش از این ارتباط
سوم رفتارهای من که علاوه بر فشارهای خانواده اش و پ دادن حلقه من بهش بود


من در جواب گفتم که در مورد اولی ناراحت نیستم چون فکر میکنم عاقلانه رفتار کردم و تجربه تلخ گذشته ام رو تکرار نکردم
در مورد دوم اینکه صدردصد اشتباه کردم و عذزخواهی کردم گرچه فایده ای نداره و در واقع با دست خودم زندگی خودم رو خراب کردم البته اونم شاید چون فکر میکردم موضوع ازدواجه نباید مخفی باشه

سوم اینکه رفتار من بخاطر رفتار خودت بوده چون شفاف عمل نمیکردی و بد عادتم کردی مایی که همیشه با هم بودیم و با اونهمه وابستگی یکدفعه قطع شدن حکم مرگ داشت
و منو تنها گذاشتی و انتظار دشتی من بدون اینکه چیزی اطلاع داشته باشم خونسرد باشم و بگم خوب رفت که رفت اتفاقی که نیفتاده


و قبول کرد که اشتباه کرده
ودر اخر بهش گفتم شما به من گفته بودی که شرایطت اینه من اشتباه کردم که به چیزی که ضمانت اجرایی نداره اطمینان و حساب کردم که
گفت من عذاب وجدانی در این مورد ندارم
که این حرفش شاید حقیقت ولی برام سنگین بود و در جواب گفتم روزی به کسی که شوهرش رو چند وقتی بود
که از دست داد گفتم خوش به حالت دیگه راحت شدیاااا
منظورم از لحاظ راحت شدن و تفریح کردن بود که وسطای حرفم اینقدر از دست خودم ناراحت شدم که هنوز فکرشو میکنم خودمو رو نمیتونم ببخشم
اون خانم متوجه نشد چون خیلی شلوغ بود خونه امون
ولی 4 هفته نگذشته بود که من همسرم مرد

بعد اینکه اینو بهش گفتم ادامه دادم که لازم نیست انسان عذاب وجدان داشته باشه یا منتظر چیزی باشه یا نفرین کنه
اعتقادم به دست طبیعت بود که به ادم هر دست بدی همون دست برمیگردونه و تو نمیتونی بگی منظوری نداشتم یا قصدم این نیود یا اشتباه کردم




ساکت بود چیزی نمیگفت و من ادامه دادم که من گناهی نکردم که با این شرایط بیوه شدم و تو ! آیا میدونی که این اتفاق برای خانواده خودت نخواهد افتاد؟؟؟ دست کسی نیست و آیا خانواده خودت اون موقع نظر الان رو داشتن راجب من ؟
و کنار میومدن با نظر کسی که در مورد خواهرت مثلا داشته باشه ؟
خود تو همین حرفو اگه طرف مقابل خواهرت میزد می پذیرفتی؟؟؟ یا کنار میومدی؟ یا ناراحت نمیشدی؟


که فکر میکنم اونور خط شاید داشت فکر میکرد یا حلاجی میکرد و یا مهم نبود براش من قیافه اش رو ندیدم



و نهایتا بهش گفتم من این 2 ماه رو که قول داده بودم سر قولم هستم اما فقط ارتباط تلفنی اونم مثل اوایل دوستی مون که کاری به هم نداشتیم و رابطه نزدیکی هم نبود
که در جواب گفت من قبلا اینو بهت گفتم تو قبول نکردی و مسخره ام کردی
گفتم اون موقع برام سخت بود تو شرایطی بودم که اینطور تلقی کردم که تو سوء استفاده اتو کردیو سیر شدی و خواستی بری اینو گفتی
گفت من اگه می خواتم برم التماست نمیکردم که بمون و زودتر از اینها رهات میکردم و تلاشی هم نمیکردم که با کسانی که میگن ازدواج کنم و اینهمه پا به پات کلاس مشاوره نمیومدم


و در نهایت گفتم پس با هم ادامه بدیدم و به هم کمک کنیم اگر نشد ازدواج کنیم کم کم بتونیم از هم فاصله بگیریم و
عذابمون کمتر بشه
با تعجب و دلخوری گفت
جدابشیم ؟
اگه اینا راضی شدن چی؟
من با کسی زن نمیگیرم خیات راهت باشه
گفتم این حرفت هم مثل قول ازدواجت ضمانت اجرایی نداره

پس ایندفعه اشتباه نمیکنم
اگر موافقی این رابطه تلفنی گاها تا دو ماه باشه و کمک کنیم اگر ازدواج کردیم که هیچ اگر نه کمتر عذاب بکشیم
که قبول کرد رابطه ای نداشته باشیم اما با ناراحتی !!!

البته همه این بحثها ملایم و دوستانه برقرار شد و هیچ اصرار یا تحکم و یا بیمیلی توش نبود

ولی کلا احساس من میگه اون گیر کرده و بدجوری هم گیر کرده بین علاقه اش و خانواده اش
و تقریبا ناامید شده ولی از جاییکه حرفاش همیشه به کرسی مینشسته و لجبازه الان بخاطر ازدواجای ناموفقش مجبوره جلو خانواده اش سکوت کنه و از جایییکه زور خانواده اش میچربه مجبوره به من کم میل بشه و داره با خودش کنار میاد که کلا منو فراموش کنه
و از جاییکه علاقه منده و کم کم باید اینکار بشه با من موافقت کرده که اینطوری ادامه بدیم
یعنی دو تامون با ناامیدی و دل کندن به تدریج

شما مشاوره اتون تو این چند خط خیلی عالی بود و خیلی ندونسته ها رو دونستم
امیدوارم با پاسخ بعدی واقع بین تر و ارومتر بشم
باز هم ممنونم که وقت گذاشتید
روز خوش !!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sasha نمایش پست ها
ببینید من شخصاً با روابط جنسی و نزدیک بین آقایون و خانم ها مخالف نیستم و برعکس معتقدم کاملاً ضروریه، اما این نوع روابط شرایط و محیط خاصی رو میطلبه. در حال حاضر به برخی دلایل این نوع روابط در ایرانسرکوب شده و این باعث شده که برخی افراد برای ارضای نیازهای جنسیشون مجبور بشن دست به هر کار و روشی بزنن.

هدف شما از ارتباط با این آقا ازدواج بوده، بنابراین برای رسیدن به این هدف باید طبق یه سری شرایط خاصی جلو برید. مهمترین موضوع اینه که اگه واقعاً این آقا رو دوست داشتید می تونستید بهش اجازه بدید تا بمونه و تلاشش رو برای متقاعد کردن خونواده اش انجام بده، اما به هیچ عنوان بهش اجازه برقراری رابطه نزدیک دوباره ندید. حتی تحت بیشترین اصرار اون و حتی برای 1 بار. این باعث میشه که متوجه بشه که اگه شما رو برای س/کس میخواد به نتیجه ای نخواهد رسید و بیخیال خواهد شد و اگه واقعاً شما رو برای ازدواج بخواد همین فشار کمبود رابطه نزدیک میتونه محرکه ای بشه براش تا زودتر خانواده اش رو برای ازدواج متقاعد کنه.

همینطور شما باید کم کم با خانواده ایشون به طور مستقیم ارتباط برقرار کنید و اونها رو بشناسید و نه فقط بر مبنای حرف های این آقا.

چیز دیگه ای که می خواستم بهتون بگم اینه که حتماً برای بالا بردن مقطع تحصیلیتون تلاش کنید (الان به راحتی میتونید توی دانشگاه های علمی کاربردی یه مدرک پودمانی بگیرید ضمن کار) چون این موضوع تاثیر باورنکردنی در دیدگاه مردم نسبت شما خواهد داشت.












یادم رفت بگم
در مورد اینکه با خانواده اش ارتباط برقرار کنم غیر ممکنه چون کسی رو نمیشناسم و یا راهشو نمیدونم و اگر اینبار مثل خواهرزاده اش که رابطه داشتم کار خراب شد و گفت تو به من اعتماد نداشتی و کارو خراب کردی چیکار کنم



در مورد ادامه تحصیل خودم خیلی تو فکرش بودم ولی این رشته پودمانی رو شناختی بهش ندارم
هر چی تو نت هم سرچ کردم چیز بخصوصی دستگیرم نشد فقط فهمیدم که شهریور ماه میتونم ثبت نام کنم
اگر شما اطلاعاتی دارید مثل شرایط ثبت نام شهریه و منابع آزمون روش ثبت نام ، سایت بخصوصی اگر داره لطفا بگید


مطمئنم که تو اولین فرصت ادامه میدم
ممنون!!!
google آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 14-05-2011, 06:36 PM   #10
mehrdad-tanha
(کاربر معمولی)
 
mehrdad-tanha آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Feb 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 10
Padded پودمانی

پودمانی رشته نیست که. یه نوع ورود به دانشگاهه که بدون امتحانه ( قبلاً که امتحان نداشت ) و میتونید توی هر رشته ای درس بخونید. از طرف دانشگاه علمی - کاربردی اراوه شده. برید سایت سازمان سنجش (بخش علمی کاربردی) و یا سایت دانشگاه علمی کاربردی اونجا اطلاعاتش هست. هزینه دوره هاش هم زیاد نیست
mehrdad-tanha آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code هست فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
کد HTML غیر فعال است

انتخاب سریع یک انجمن

War Dreams    Super Perfect Body    Scary Nature    Lovers School    Winner Trick    Hi Psychology    Lose Addiction    Survival Acts    The East Travel    Near Future Tech    How Cook Food    Wonderful Search    Discommend

Book Forever    Electronic 1    Science Doors    The Perfect Offers    Trip Roads    Travel Trip Time    Best Games Of    Shop Instrument    Allowedly


All times are GMT. The time now is 12:55 PM.


کپی رایت © 1388 . کلیه حقوق برای وبگاه حرف روز محفوظ است