12-02-2011, 10:00 AM | #1 |
(کاربر تازه وارد)
تاریخ عضویت: Feb 2011
نوشته ها: 3
|
از مرگ میترسم. کمکم کنید
با به یاد آوردن کلمه مرگ همه بدنم میلرزه. اینقدر میترسم که نمیدونم چیکار کنم. همیشه به لحضه مردن فکر میکنم و تمام وجودم از ترس پر میشه. نمیخوام فکر کنم اما نمیشه . خودش میاد توی ذهنم. نمیذاره درست بخوابم. شبا نمیتونم اصلاً بخوابم. همش احساس میکنم که الانه که بمیرم. حتی همین الان هم که دارم اینا رو مینویسم دارم میمیرم از نگرانی. نمیخوام بمیرم. میخوام یکی کمک کنه. اما آخه چجوری یکی میتونه کمک کنه وقتی خود اون شخص هم خواهد مرد. چی کار کنم کمکم کنیدددددددددددددددد
|
12-02-2011, 03:14 PM | #2 | |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 95
|
answer
نقل قول:
سلام ببین افرا جان درسته که همه ما یه روزی میمیریم،اما این دلیل نمیشه که دست از زندگی کردن بکشیم.شما میگید از مرگ می ترسید خب منم می ترسم،اما دارم به خوبی و خوشی زندگی می کنم.چون تو زندگیم هدف دارم،همین قدر که به هدفم فکر می کنم این خودش کلی انرژی بهم میده.حالا فکر نکنی که من از اون دسته آدمایی هستم که فقط خیال پردازی می کنن.نه من دارم تلاشمو می کنم. افرا واسه اینکه بیشتر راجب این مسئله صحبت کنیم یه کمی از خودت بگو.از شخصییتت،رفتارت،اینکه در حال حاضر چی کار می کنی؟ و از این قبیل مسائل.تا شاید(یعنی امیدوارم)بتونیم مشکلتو حل کنیم. راستی مطالب این لینک شاید به دردد بخوره. اصطلاحات فلسفی - روانشناسی، روانکاوی، روانسنجی، روانپزشکی، مشاوره، مقالات و تست ها |
|
14-02-2011, 04:07 PM | #3 |
(کاربر معمولی)
|
سلام عزیزم .
منم مثل تو و سونیا گاهی از مرگ می ترسم اما فرمولی برای خودم دارم اونم اینکه درسته یه طرف معادله ای که تو مطرح کردی مجهوله و ما هیچ آگاهی از بعدش ، اثرش و چگونگی اون نداریم اما طرف دیگه این معادله روشن و واضحه ( که البته این هم به وضوح تصویری داره که هر شخصی از خودش در ذهنش داره .) آره طرف دیگه این معادله در نظر من خودمم . اگه شب که می خوام بخوابم از خودم شاکی نباشم باورت نمی شه در این صورت حتی به یاد مرگ هم نمی افتم . گاهی هم که به ترس و پوچی زندگی میرسم با وجود اینکه بد نبودم می دونم که یه جایی کم گذاشتم . چطور یه سردرد کوچیک یا یه اتفاق که اسمش روشه و همه می گیم اتفاقه حکمت داره ولی ترس من بی حکمته . نه دوست عزیز هیچ چیز بی حکمت نیست پس به جای ترس ازش این حسی که باعث رشد آدمای بزگ ( از ابن سینای خودمون تا انیشتن یا دیگرانی که نگاهی متفاوت با ما دارن ) شده رو بشناس تا حتی ازش لذت ببری . من گاهی ازش لدت می برم با وجود وحشت و ترس و فشاری که بهم وارد می شه اما چون باعث می شه یه نگاهی به خودم بندازم تحملش می کنم . مگه نه اینکه بزرگ تر و کامل تر از من هم ازش می ترسیدن .( مثل امامان ما با وجودی که معصوم هم بودند ) . |
14-02-2011, 09:54 PM | #4 |
(کاربر تازه وارد)
تاریخ عضویت: Feb 2011
نوشته ها: 3
|
نمی خوام خودمو گول بزنم. من اصلاً آدم مذهبی نیستم. نمی خوام هم باشم. قبلاً بودم. الان نیستم و میشه گفت از این بابت خوشحالم. زندگی ما هم مثل سلول های توی بدنه. زندگی ما هیچ ارزش خاصی نداره جز اینکه بخشی از یه ساختار بزرگتریم. این عقیده منه. نمی خوام با یه سری قصه که یکی با یکی دیگه دعوا کرد و آدم اومد زمین زندگی کنم. اما، مشکل اینجاست. اون لحضه ای که یه گلوله میخوره توی مغزت. اون لحضه ای که یه دفعه میبینی خونه تکون میخوره و با یه زلزله همه چیز روی سرت خراب میشه. اون لحضه ای که ... اون لحضه لعنتی همیشه منو عذاب میده. شاید بخاطر اینکه قبلاً تجربش کردم اما زنده موندم. و اون لحضه خیلی سخت بود. این کابوس رو نمیتونم حل کنم. وگرنه با خود زندگی یا مرگ مشکلی ندارم. فقط اون لحضه لعنتی
|
15-02-2011, 08:58 AM | #5 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 104
|
سلام افرا ميشه اون لحظه رو كامل تر واسه ما توضيح بدي كه دقيقا چه اتفاقي افتاد.(البته اگه دوست داشتي) |
15-02-2011, 10:37 PM | #6 | |
(کاربر تازه وارد)
تاریخ عضویت: Feb 2011
نوشته ها: 3
|
نقل قول:
یه تصادف خیلی وحشتناک بود. فرهاد ببخشید اما دوست ندارم درباره اون اتاق صحبت کنم. موضوع اینه که هیچجوری نمیشه از دست این لحضه بد رهایی یافت. چقدر بده که ما میمیریم و در حالی که مردیم زندگی از کنار ما جریان داره. و دیگه همه چیز تموم شده. |
|
16-02-2011, 08:10 AM | #7 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 93
|
سلام افرا من فکر می کنم شما خودتون اصلا نمیخواید این مشکل حل بشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دارید مدام میگید نمیشه،نمیتونم،نمیخوام.باب پسر جان باور کن کار نشد نداره. خب پس چرا از اون تصادف جون سالم به در بردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟ سعی کن خوب چشاتو باز کنی ببینی که شما هنوز زنده اید.زندگی روال عادی خودشو میره این ماییم که باید تصمیم بگیریم که چطور زندگی کنیم.بلند شو یه تصمیم درستو حسابی بگیر مث یه مرد.محکم باش مث یه کوه.نذار این چیزا که روزانه واسه خیلیای دیگه اتفاق میفته و خواهد افتاد شمارو از پا دربیاره.نذارید روزگار واستون شکلک در بیاره و بهتون بخنده. |
16-02-2011, 02:12 PM | #8 |
(کاربر معمولی)
|
افرا جان می دونم تجربه ای که داشتی برات سخته گاهی هم تحملش سخت تره .
اما تو دو راه داری یعنی همه ی ما آدم ها توی این موقعیت ها همین دو راه رو داریم یکی فرار از همه این موقعیت ها و مشابه اونها که توی این زمونه غیر از محرومیت نسیبت نمی کنه و دوم اینکه به قول دوست مان امیر بایستی و باهاش مبارزه کنی تا افرایی از این شعله بیرون بیاد که طالبش هستی . برای شروع سعی کن اون حادثه رو تعریف کنی این طور قدرت واقعی اونو می فهمی ...نه اونی که توی ذهنت پروروندی و بهش شاخ و برگ دادی و حالا توی تاریکی نشستی و داری از ترسش به خودت می پیچی... سعی کن بنویسیش حتی اگه خواستی فقط برای خودت بعدش ... |
20-04-2011, 11:43 PM | #9 |
(کاربر فعال)
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
|
سلام افرا جان این لتفاق بدی که میگی برای خیلیا تو زندگی اتفاق میفته حتی خیلی بدتر. سوشان راست میگه باید این ماجرا رو بشینی برای یک بارهم که شده از اول تا اخرش برای خودت تغریف کنی اما یادت باشه که نباید خودتو گول بزنی.
توی یکی از نوشته هات گفتی که( زندگی هیچ ارزش خاصی نداره ) درسته که من خودم یه موضوعی به اسم مرگ که ترسی نداره با دیگران در میون گذاشتم و میگم که خیلی وقتا فکر خود کشی به سرم میزنه اما نمیگم زندگی کاملا بی ارزشه اتفاقا ارزش زیادی هم داره که یکی مثل من کلا نمی خواد ازش استفاده کنه زندگی تو خیلی با ارزش تر از اونیه که فکرشو میکنی باید از خدا ممنون باشی که از اون اتفاقی که میگی جون سالم به در بردی یه کار نکن تا این مدتی که توی این دنیا داری زندگی میکنی بهت سخت بگذره و یه روز بشینی و به گذشتت فکر کنی بعد ببینی چقدر با اضطراب گذشت از خودت سوال کن که خسته نشدی از این همه اضطراب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه تصمیم خوب بگیر بیا از این به بعد خیلی راحت بخند و گذشته رو کاملا از ذهنت بیرون کن دیگه به گذشته اجازه نده که تورو تو دغدغه و ناراحتی بندازه آزاد زندگی کن (از دسته تمام افکاره بیهوده) راستی در طی روز کارایی انجام بده که اصلا وقت نکنی به چیزایه بیهوده فکر کنی مثل کتاب خوندن، ورزش کردن ، نوشتن در کنار تمام اینا داشتن یه دوست خوب وصمیمی خیلی کمکت میکنه |
19-06-2012, 10:59 AM | #10 |
(کاربر تازه وارد)
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 2
|
افراجان شما چند سالته
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
|
|
War Dreams Super Perfect Body Scary Nature Lovers School Winner Trick Hi Psychology Lose Addiction Survival Acts The East Travel Near Future Tech How Cook Food Wonderful Search Discommend
Book Forever Electronic 1 Science Doors The Perfect Offers Trip Roads Travel Trip Time Best Games Of Shop Instrument Allowedly