14-04-2011, 04:49 PM | #1 |
(کاربر فعال)
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
|
مرگ که ترسی نداره
متاسفانه من از مرگ نمی ترسم و دائم به خود کشی فکر میکنم همیشه از خدا میخوام که هرچی زئد تر منو از این دنیا ببره تا راحت شم. آخه من که به این دنیا هیچ وابستگیه خاصی ندارم بنظر من موندن و نموندن من تو این دنیا هیچ فرقی با هم نداره پس چرا نرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تنها دلیل من برای اینکه تا الان خود کشی نکردن اینه که آخرش به جهنم ختم میشه البته من امیدی به بهشت رفتن که ندارم ولی از اینکه اون دنیا باید با خدا رو در رو بشم احساس شرمندگی میکنم از طرفی هم میترسم مامانم بابته این کار منو نبخشه بنظر شما چه جوری میتونم فکر خود کشی رو از سرم بیرون کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ |
15-04-2011, 10:57 PM | #2 |
(کاربر فعال)
|
دیدگاه من
اشتباهت همینجاست. اگه به دنیا هیچ وابستی خاصی نداشتی مطمئن باش که هرگز به این فکر نمی افتادی و در بالاترین سطح دانش و آگاهی یه انسان قرار داشتی.
کاملاً برعکس، بزرگترین مشکل تو اینه که به دنیا وابستگی بسیار شدیدی داری، اما ناتونی تو برای رسیدن به این همه خواسته باعث شده که بخوای به چنین فکری (یعنی خودکشی) برسی. |
17-04-2011, 03:20 PM | #3 | |
(کاربر فعال)
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
|
نقل قول:
خواسته من از دنیا داشتن دوست صمیمی یا یه کسی بود که باهاش حرف بزنم الان با خیلیا دوستم اما با هیچ کدوم احساس صمیمیت نمیکنم وقتی توی این دنیا کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم " دیگه دوست ندارم "که توی این دنیا زندگی کنم تا همیشه دردامو تو خودم بریزم |
|
18-04-2011, 07:36 AM | #4 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 87
|
خانواده
سلام سارا جان،از حرفات میشه فهمید که از یه چیزی خیلی رنج می بری.ما نمی دونیم اون چیه.ولی خب هر چی هست نباید شما رو از پا دربیاره. شما احساس نیاز به یه دوست خیلی صمیمی رو دارید.خب چرا از اعضای خونوادت استفاده نمی کنید؟ یادتون باشه که هیچ وقت از آدما واسه خودمون بت نسازیم.هر چی باشه همه ما آدمیم،کامل کامل نیستیم. این که گفتم از اعضای خونوادت استفاده کنی منظورم این نبود که دیگه سراغ دوست نری. بعضی از مسائلو با خونواده راحتر میشه حل کرد.راستی شما در چه مقطع تحصیلی هستید؟ |
19-04-2011, 08:59 PM | #5 | |
(کاربر فعال)
|
نقل قول:
اما من فکر میکنم مشکل واقعی تو اینه: منتظری تا آدم های دنیا عوض بشند تا وضعیت بهتری پیدا کنی! تنها کسی که میتونه همه چی رو درست کنه خودتی. باید بخواهی که اوضاع زندگی رو بهتر کنی، و قبول کنی تا با افسردگی هستی مشکلاتت ادامه خواهد داشت ، باید تلاش کنی تا شاد باشی و این در مرور زمان جهان تورو زیباتر خواهد کرد. ما همه دوستای تو هستیم و از اینکه باهام صحبت میکنیم خوشحالیم. تو تنها نیستی عزیزم |
|
20-04-2011, 06:47 PM | #6 |
(کاربر فعال)
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
|
سلام من از هر دوی شما واقعا ممنونم .سال سوم دبیرستان هستم،من تمام مواردی رو که میشه با خانواده حل کرد رو باهاشون در میون میذادم اما بعضی از مسائل هستن که فقط میشه به یه دوست گفت که تو رده ی سنی من باشه .من کتابایی رو که به بهتر شدن حالم کمک میکنن رو اکثرا میخونم و خیلی هم تاثیر گذارن اما متاسفانه وقتی که حالم خوب میشه تا یه مدت خیلی خوشحالم وهیچ مشکلی ندارم اما توی این مدت خوشحالیم ممکنه که برام اتفاقات بدی بیفته که در برابرشون صبور باشم و اکثرا کسی هم وجود نداره که بهش بگم و خالی بشم ولی میرسه زمانی که دیگه طاقتم تموم میشه و حالم بد میشه زمانی که احتیاج دارم باکسی حرف بزنم هیچ کس کنارم نیست
|
21-04-2011, 07:46 AM | #7 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
محل سکونت: گالیکش
نوشته ها: 91
|
منم مث تو بودم...
سلام سارا جان،تا همین چند وقت پیش دقیقا منم همین مشکلو داشتم.من توی تعداد دوست مشکل نداشتم،فقط تو کیفیت دوست مشکل داشتم. پس خوشبختانه دوتاییمون در پیدا کردن دوست مشکل نداریم.اما اعتماد به دوست!!!!!!!!!!!! بهترین روزام وقتی بود که با دوستام بودم.اینقد می گفتیمو می خندیدیم که اصلا دوست نداشتیم از هم دیگه جدا بشیم.البته این احساس من بود.اونا رو نمیدونستم. امان از روزی که برام مشکلی پیش میومد.که به قول تو نمی شد اونو با خونواده در میون گذاشت.من نمی تونستم حتی به دوستام بگم که ناراحتم.فکر می کردم رازم بر ملا می شه.یا شایدم اونا منو درک نکنن. فقط می رفتم تو خودم.اون دل داری هایی که ادم به خودش میده،مث اشکال نداره،مهم نیستش...........اونا هم کارساز نبودن. این اوضاع فوق العاده برام زجرآور بود. ولی یه چیزی من هیچ وقت به فکر خودکشی نیفتادم.یعنی به خودم حتی اجازه فکر کردن به این موضوع رو ندادم. سارا الان دیگه این مشکلو ندارم.خیلی طول کشید تا با این مسئله کنار بیام.من همه دوستامو سنجیدم،خوشبختانه شرایطی فراهم شد که ما با هم دیگه یه سفر یه ماهه رفتیم.دیگه خوب خوب شناختمشون. الان دیگه با یکی از اونا خیلی راحترم.با بقیه هم هستم.اما با اون بیشتر.اما یه چیزایی هم هستش که فقط واسه خودم هستن.یعنی اصلا دوست دارم که راز داشته باشم.اونا رو با خدا حلو فصل می کنیم. امیدوارم تو هم بتونی. |
21-04-2011, 01:10 PM | #8 |
(کاربر فعال)
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
|
سلام گلی جون ،میدونی من در بین تمام دوستام 3تا دوست صمیمی دارم یعنی داشتم که واقعا باهم خوب بودیم اما من بایکی از همین دوستام مشکل اساسی پیدا کردم این مشکل باعث شد دیدگاه من به زندگی و طرز تفکرم کاملا تغییر کنه و یه آدمه دیگه بشم ، من دیگه اون دختری نیستم که قبلا برای دوستام بودم . این موضوع باعث شد که اون دوتا دوستای دیگمم بطور تقریبی از دست بدم یعنی الان فقط ادعای دوستی داریم و ادای دوستای صمیمی رو در میاریم .
حالا به غیر از این 3 نفر کسایی دیگه هم هستن که من باهاشون دوستم اما احساس صمیمیت نداریم،در واقع من دوستای صمیمیه خودمو میخوام ولی هر کدوم از این دوستای به ظاهر صمیمیه من یه دوست دیگه ددارن که همه یه وقتاشونو با اونا میگذرونن نمیدونم شاید رفتاره من بده ،ولی راستشو بخوای خیلیا بهم گفتن که من اخلاق خوبی دارم حالا واقعا شاید قسمت این باشه که من اون 3 نفر دوست صمیمی رو از دست بدم که واقعا فراموش کردنشون سخته |
23-04-2011, 11:42 PM | #9 |
(کاربر معمولی)
|
سارای عزیز سلام
یه سوال ازت داشتم ... میگی برامون که تو برای تداوم و استحکام دوستی که به نظر خودت تظاهری شده چه کردی ؟ فقط نشستی و به فاصله گرفتن دوستات از خودت و از هم نگاه کردی ، با این توجیه که تو خودت اون موقع به کمک احتیاج داشتی ؟؟؟ به نظر من برای نجات رابطه ای که تا این حد توی زندگی تو تاثیر داشته و برات مهم بوده حالا هم دیر نشده ! اما این بار تو هم سعی کن برای جون دادن به رابطه ای که هر لحظه ی اون به تو جونی دوباره می ده . توی این کار می تونی از دوستات هم کمک بگیری بدون اینکه حتی اونا متوجهش هم بشن !!! |
24-04-2011, 02:29 PM | #10 |
(کاربر فعال)
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
|
سلام
من برای تداوم دوستیمون تا جایی که تونستم اکثرا موقع هایی که منو با رفتاراشون ناراحت میکردن کنترل کنم و به رومم نیارم اما از این که دوستام بعد از اینکه منو ناراحت میکردن و اصلا به روی خودشون هم نمیو ردن عصبانی میشدم اما من سعی کردم محبتمو نسبت به دوستام بیشتر کنم و تا اونجایی که از دستم بر میاد براشون بیشتر از همیشه کاری انجام بدم اما فایده ای نداشت فقط باعث شدکه من به این نتیجه برسم که نباید به دوست زیاد اهمیت داد راستی تو خودت دوست صمیمی داری ؟ تاحالا به مشکل بر خوردی؟؟؟؟؟؟؟ حالا ازت میخوام که بگی چه جوری میتونم از دوستام برای تداوم دوستیمون کمک بگیرم بدون اینکه خودشون بفهمن؟؟ |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
|
|
War Dreams Super Perfect Body Scary Nature Lovers School Winner Trick Hi Psychology Lose Addiction Survival Acts The East Travel Near Future Tech How Cook Food Wonderful Search Discommend
Book Forever Electronic 1 Science Doors The Perfect Offers Trip Roads Travel Trip Time Best Games Of Shop Instrument Allowedly