20-02-2011, 05:07 PM | #1 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 87
|
خلاصه اي از نظريه شخصيت كارل گوستاو يونگ
كهن الگو و انگاره كهن الگویى یونگ براى توصیف نوعى صورتبندى اولیه كمابیش یكدست از ساحتِ كهن الگویى روان، در ابتدا طیفى از اصطلاحات، از جمله صورت ازلى را به كار مىبُرد، امّا در 1919 براى اولینبار از واژه كهن الگو استفاده كرد. از آن زمان تا پایان عمر، تلاش براى كشف جنبههاى ناشناخته و توضیح نقش ضمیر ناآگاه جمعى ــ یا به تعبیر نهایى او، روان عینیتیافته ــ در روند تكامل انسان، كانون توجه كارهاى نظرى و فعالیتهاى بالینىاش قرار گرفت. یونگ، موضع فكرى فروید را، نهچندان مورد چند و چون قرار داد، نه انكار كرد و نه با فرا رفتن از آن جایگزینى برایش ارائه كرد، بلكه از بدو فعالیتهایش این موضع را گسترش داد و عمق بخشید. احساس او این بود كه آراى همكارش دقت لازم را دارد اما آنگونه فراگیر نیست كه به نحو مناسبى كاركردهاى پیچیده ذهن را توصیف كند. از دیدِ او تأكید فروید بر اهمیت انحصارى جنسیت و باور جبرى به اصالت فردىِ موجودیت روانى ـ زیستى، قابل دفاع نبود. در پرتو رویكرد متوازن یونگ به روان، كلاید كلوك هون مردمشناس، نظر تأملبرانگیزى دارد كه در اینجا به اجمال به آن مىپردازیم. او مىنویسد: هر آدمى، از بعضى جهات، همانند همه آدمهاست، همانند بعضى از آدمهاست، همانند هیچ كس نیست. این گزاره، به نحوى خاص به ما كمك مىكند تا روانشناسى مبتنى بر آراى یونگ و نیز مفهوم كهن الگو را در چشمانداز مناسبى قرار دهیم. هرچند یونگ هرگز اهمیت فرهنگ و متغیرهاى منحصر به تاریخچه زندگى شخصى را در تكوین موجودیت فرد انكار نكرد، با عطف توجه به میراث سیر تكامل انواع و وحدت روانى نوع انسان، بیشترین نقش را در پیشبرد روانكاوى داشت. مبناى احتجاج كلنگر یونگ این بود كه بدون لحاظ كردنِ نفوذ متقابل نیروهاى اجتماعى ـ فرهنگى، شخصى و كهنالگویى (فراشخصى)، امكان درك روان و ضمیر ناآگاه پدید نخواهد آمد. كتنِر (Ketner) ، با توجه به رویكرد یونگ به گزاره كلوك هون، اشارهاى شایسته دارد: «در یك كلام، نحوه عملكرد كهن الگو چنین است: یك مضمون اصلى، الگوهاى قابل شناختِ تغییرات، و تحوّلى خاص و منحصربهفرد در یك مورد مشخّص.» حال كه به اجمال دانستیم كه یونگ چگونه، در چه زمان و چرا به اهمیت روان فراشخصى پى بُرد، مىتوانیم با دقت بیشترى به مسایل مربوط به ماهیت كهنالگو و زمان كاركرد واقعى آن بپردازیم. بر اساس مبانى نظریه یونگ، ذهن بشر به هنگام تولد، لوحى سفید نیست، بلكه یك طرح اولیه كهنالگویى در ساختمان مغز انسان موجود است. بحث در باب آن دسته از دستاوردهاى زیستشناسى نوین كه به نظریه كهنالگوها مربوط مىشود ما را از موضوع این مقاله كاملاً دور مىكند؛ با این حال روشن است كه چنین تلاشى باید پژوهشهاى صورتگرفته در مورد دستگاه كنارى، نیمكرههاى راست و چپ مغز، ژنتیك رفتارى جدید، نحوه گزینش طبیعى و جهش پلاسماى تخمك از دیدگاه دانشمندان امروز را مورد توجه قرار دهد، ضمن آنكه انتظار مىرود این تحقیق آشكار سازد كه كهنالگوها، یا همان استعدادهاى موروثى براى آگاه شدن از وضعیتها و نگارههاى نوعى یا تقریباً همگانى، ملزم به هیچ اصلِ «رمزآمیز»ى نیستند. در عین حال مىتوان كهنالگو را نوعى «نظام آمادگى» دانست كه به نشانههاى محیطى واكنش نشان مىدهد، هستهاى پویا از نیروى روانى متمركز كه آماده است تا به صورت یك سرشت ـ انگاره و یك عنصر ساختارى مینُوىِ خودسامان، بیرون از حوزه ادراك «خود» فعلیّت یابد. «فورد هَم» در مسیر ارائه تعریفى عمیقتر از كهنالگو گام دیگرى برمىدارد: هرچند كهنالگوها در اشكال نمادین پیچیدهشان، یعنى در روءیا، خیالپردازى، اساطیر و دین، به كرّات مورد مطالعه قرار گرفتهاند، جوهره دستاورد فكرى یونگ آن است كه كهنالگو یك موجودیت روانتن است كه دو جلوه دارد: یك جلوه با اندامهاى جسمى، و جلوه دیگر با ساختارهاى روانى ناآگاه و بالقوه ارتباط تنگاتنگ دارد. موءلّفه جسمى سرچشمه «سائقهاى» شهوانى و پرخاشگر است، و موءلّفه روانى خاستگاه اَشكال خیالپردازانهاى است كه كهنالگو به واسطه آنها در ضمیر ناآگاه بازنمودى ناقص مىیابد. هرچند در آغاز، انگارههاى كهنالگویى در كانون توجه یونگ بود، به تدریج، الگوهاىِ عواطف و تمایلات «خاص هر نوع» را نیز مدّ نظر قرار داد. دریافت ویراسته و تكاملیافته یونگ از كهنالگو مستلزم یك تمایز اساسى است، تمایز میانِ صورت بنیادى كهنالگو و انگاره كهنالگویى. توجه به این تمایز اهمیت بسیار دارد، زیرا با خلط این دو دستاورد نظرى، سهم یونگ در روانكاوى نه تنها به غلط فهم شده، بلكه بازنمودى نادرست پیدا كرده است. از جمله تبعات این درك نادرست، این دریافت است كه ما مضامین مبتنى بر انگارهها یا تصاویر ذهنى را به ارث مىبریم. هرچند یونگ هرگز این امكان را مطلقاً مردود ندانست، ممكن نبود بر دریافت مطلقاً لاماركىِ فروید از «حافظه نژادى» صحّه بگذارد. صورت بنیادى كهنالگو: كهنالگوها، تصورات یا انگارههاى موروثى نیستند بلكه ممكناتِ ماتقدماند. براى یونگ، «انگاره ازلى» یا «صورت بنیادى كهنالگو» ــ كه متعلّق به ژرفترین لایه ضمیر ناآگاه است ــ نوعى استعداد یا «آمادگىِ» ماتقدم براى آگاه شدن از یك تجربه بشرىِ عامِ عاطفهمحور، یك اسطوره همگانى، یا نمود عامِ امتزاجِ اندیشه ـ انگاره ـ خیال است، و كاوش دقیق یا فهم عمیق آن ممكن نیست، زیرا موجودیت آن، وضعیتى كاملاً صورى و ابتدایى است. یونگ نظراتش را چنین خلاصه مىكند: بازنمودهاى كهنالگویى (انگارهها و تصورات) را، كه به واسطه ضمیر ناآگاه به ما مىرسند، هرگز نباید با «صورت بنیادى كهنالگو» یكى دانست. این بازنمودها، ساختارهاى بسیار متنوعى هستند كه همگى متكى به یك صورت بنیادىاند، صورتى كه اساساً امكان بازنمود ندارد. اما شاخص «صورت بنیادى كهنالگو»، عناصر صورى و معانىِ بنیادى معینى است كه درك آنها به تقریب میسر است. صورت بنیادى كهنالگو، یك عامل شبهروانى است كه به عبارتى متعلق به حدّ ماوراىبنفش و نامرئى طیف روانى است... ماهیت واقعى كهنالگو چنان است كه بعید مىدانم صورت آگاهانه پیدا كند؛ كهنالگو موجودیتى فراتجربى است، و به این جهت آن را شبهروانى مىنامم. (مجموعه آثار، جلد هشتم، ص213). انگاره كهنالگویى: رابطهاى پویا میان وضعیتهاى محیطى و واكنش كهنالگویى وجود دارد. انگاره آن برخلاف موجودیت نخستیناش، بازنمودى است كه دستكم به واسطه بخشى از «خودآگاهى»، پیشاپیش ادراك شده است: «صورت ازلى، از نظر مضامین آن، صرفاً زمانى تعیّن مىیابد كه به آگاهى رسیده و نتیجتاً از دادههاى تجربه آگاه آكنده باشد.» (پیشین، جلد نهم، فصل اوّل، ص 79). نظریه یونگ بر نقش فرهنگ در فعّالسازى و ساماندهىِ («پوششدهىِ») نمادین كنشِ كهنالگویى، كه خاستگاهش عمق ضمیر آگاه است، تأكید دارد. مطابق این نظریه، شاید یك تجربه محیطى واحد واكنشهاى كهنالگویى متفاوتى را برانگیزد و یا برعكس، شاید عوامل محیطى گوناگون زمینهساز واكنشهاى كهنالگویى یكسان یا همانند شود. عینِ عبارات یونگ چنین است: «كهنالگوها همانقدر پُرشمارند كه وضعیتهاى نوعىِ زندگى. روند بىپایان تكرار، این تجربیات را در سرشت روانىِ ما حكّ كرده است، هرچند نه همچون اشكال آكنده از محتوا، بلكه بدواً در قالب اشكالى فاقد محتوا كه فقط امكان نوع خاصى از ادراك و عمل را آشكار مىكنند.» (پیشین، جلد نهم، فصل اوّل، ص 48) این نقلقول نشان مىدهد كه از نظر یونگ، كهنالگوها بىشمارند، با این حال در روند تجربیات روانكاوانه فرد، در جریان تكامل منحصربهفرد انسان، یا در زندگى روزمرّه، برخى انگارهها، وضعیتها و تجربیات، امكان بروز بیشترى دارند و محل بروز آنها روءیاها، ادبیات، اسطورههاى دینى، اَشكال هنرى، علائم بیمارى، و از این قبیل است. اینك مثالهاى متعدد ارائه مىكنیم: مرگ و تجدیدحیات نمادین: یكى از وضعیتهاى كهنالگویى متداول در همه فرهنگها، از یك سو در ارتباط با تأكید یونگ بر ظرفیت روان بشرى براى نوعى از تغییرشكل نمادین است كه متضمن تجربیات بازسازنده مرگ، و حیات دوباره است، و از سوى دیگر به ارزشیابى بىنهایت مثبت او از واپسرَوىِ روانى مربوط می شود. براى یونگ آنچه درك ما از «خویشتن» را (كه احساس محور و یكپارچه است) از نو مىسازد، مشخصاً شكلگیرى «خود» یا بخشى از «خود» است. دیگر بار «خودآگاهى» شكل مىگیرد، رشد را تجربه مىكند و به شكلى پویا از حالتِ همذاتپندارى فرافكنانه یا آمیختگى با حالت آغازین ناآگاهى («نا خود») سر برمىآورد. این روند سالم، دیگر بار ــ درست مانند سالهاى اولیه زندگى ــ جریان انفكاك «خود» از همذاتپندارى و تحدید در «خودِ» آغازین را تكرار مىكند. «خود» كه احساس مىكند از جانب مرگ تهدید شده، حیات دوباره را تجربه یا درك مىكند. مفهوم مرگ و نوزایى، در مقام یك بُنمایه كهنالگویى فراشخصى، به تدریج رویكرد نظرى یونگ به رشد روانشناختى ناآگاهانه فرد در ضمن تجربیات روانكاوانهاش، و نیز الگوهاى آغازگرى یا مناسك گذر را مشخص كرد. درحالىكه نمىتوان به محتواى ویژهاى اشاره كرد كه در بُنمایه مرگ ـ نوزایىِ همه فرهنگها مشترك باشد، مىتوان شكل اساطیرى آن را به عنوان یك شكل كهنالگویى معتبر به شمار آورد. كودك: نماد طفل یا كودك، نمونهاى از یك انگاره كهنالگویى مشترك است كه مىتواند گواه یا مستلزم حركت و پیشرفت از طریق پَسرَفت خلاّ قى باشد كه نهایتاً نمادى از مرگ و نوزایى را در روان شكل مىدهد. عوامل متعددى در تبیین معناى نماد كودك نقش دارند. علاوه بر همه تداعیهاى شخصى (براى مثال تداعى یك همشیر) و زیستى (براى نمونه تداعى قضیبى پستانىِ كودك)، گاه گستره كهنالگویى نیز عامل تعیینكنندهاى است. روءیت یك كودك در روءیا مىتواند نقطه عطفى در زندگى یا تجربیات روانكاوانه فرد باشد، و در عین حال مىتواند خبر از پیشآگاهىِ مفیدى دهد. انگاره «كودك آسمانى» در بسیاى از فرهنگها مشاهده مىشود و شاید حاكى از حیات و انتخاب مسیر دوباره، احساس حضور آزادى و نشاط كودكى، بیدارى دوباره، آغازى دیگر، هویت نمادین دیگر، جهان دیگر، خلاقیت، استعداد، و رشد (بازدارندگىِ پستانىِ مناسب یا قضیب بارورساز) باشد. همچنین، این انگاره مىتواند مظهر «خویشتن»، نشانگر روند فردیت یافتن یا تحقّق «خویشتن»، و یا نماد نوزایى باشد. در عین حال، كودك مىتواند مظهر اَعمال شیطانى، مظهر هول و وحشت یا دگرآزارى باشد. روءیت كودك در عالَم خیال مىتواند نماد استعداد و خلاقیت باشد، زیرا كودك همواره ظرفیت تحول دارد. نوزاد، مظهر آرا و نظرات كاملاً نو است كه چون از ضمیر آگاه نشأت گرفتهاند برایمان ناشناختهاند؛ از این منظر در تقابل با آراى كهنهاى قرار مىگیرند كه دستكارى شدهاند تا مگر جلوهاى پیدا كنند. با این همه آراى اصیل حاصلِ رشد و تكاملاند نه حاصل ابداع، چرا كه پس از نطفه بستن، به تدریج پرورش مىیابند و در زمانى مناسب زاده مىشوند؛ و تفاوت خلاقیت و تقلید از همینجاست. به سادگى مىتوان دریافت كه این انگاره كهنالگویى خاص، در پرتو تحلیل، نوعى اعتبار آیندهمحور پیدا مىكند، آنگونه كه صِرف توصیفات علّى (مبتنى بر موارد فردى)، قادر به تبیین معناى نمادین و فراگیر آن نیست. نظریه یونگ و پیروانش، حضور این نماد ویژه، یعنى كودك را، در مراحل رشد انسان مفروض مىگیرد و استدلال مىكند كه این مسأله اساساً مربوط به تغییرشكل نمادین استو از این رو در محدوده پرسشهاى علّت و معلولى قابل توضیح نیست، بلكه نوعى تبیین غایتشناسانه را طلب مىكند. بنا بر نظر یونگ، نماد راستین صرفاً نظر به گذشته ندارد، بلكه در عین حال آیندهنگر است، و بسا كه مُلازم با دگرگونیهاى مثبت یا منفى باشد. آنیما و آنیموس (مادینه روان و نرینه روان): شخصیت دونیمهاى كه اغلب در روءیا، پندار، ادبیات، رابطه نر و ماده، درمان تحلیلى، و اسطوره با آن مواجه مىشویم، كهنالگوى دو جنس مقابل آنیما و آنیموس است، و عبارت از آن استعداد موروثى است كه به واسطه آن، مرد امكان تجربه انگاره زن، و زن امكان تجربه انگاره مرد را مىیابد. ضمیر ناآگاه مرد برخوردار از یك موءلفه مكمّل مادینه است كه به هیأت زن درمىآید: «در ضمیر ناآگاه مرد، یك انگاره جمعى موروثى وجود دارد كه به واسطه آن، مرد سرشت زن را درك مىكند.» (پیشین، جلد هفتم، ص 190) اگر مرد سرشت زنانهاش را سركوب كند و یا از سرِ تحقیر یا غفلت، خصوصیات زنانهاش را بىمقدار سازد و یا بالعكس، با تصویر مادینهاش همانند شود، خلاقیت و انسجام موجودیتاش را از دست مىدهد. آنیما، نقش واسط را براى ضمیر ناآگاه خلاّق دارد و مىتواند مظهر كلیّت ضمیر ناآگاه باشد (پیشین، جلد نهم، فصل اوّل، صص 54-74). آنیما با برونافكنى نیاز مرد به زن در روند خلاقیّت، كه متضمّنِ خیالپردازى است، بروز مىكند. «فریدا فوردهَم»، درباره آنیما و «مادر»، كه نخستین عامل این برونافكنى است، مىنویسد: این انگاره صرفاً از طریق تماسهاى مشخصى كه مرد در جریان زندگىاش با زن برقرار مىكند، آگاهانه و ملموس مىشود. نخستین و مهمترین تجربه مرد از زن، از طریق مادرش است، و بیش از هر تجربهاى بر او تأثیر مىگذارد و او را شكل مىدهد، به نحوى كه بسیارى از مردان هرگز موفق نمىشوند خود را از این قدرت دلفریب رها سازند. امّا تجربه كودك یك ویژگىِ ذهنى شاخص دارد كه سبب مىشود عامل تعیینكننده، نه فقط نوع رفتار مادر بلكه همچنین احساس كودك از نحوه رفتار مادر باشد. تصویرى كه از مادر در ذهن كودك نقش مىبندد تصویر دقیق او نیست، بلكه تصویرى است كه تركیب نهایى آن متأثر از ظرفیت فكرى كودك براى شكل دادن به تصویر ذهنى زن ــ آنیما ــ است. به همین روال، این پدر است كه اوّل بار انگاره آنیموس را در ذهن دخترش شكل مىدهد. بنابراین، علاوه بر انگارههاى والدین كه اوّل بار تصاویر جنس مخالف را در ذهن كودك فعّال مىكنند و در قالب الگوهاى مشخص فرهنگى نمادین مىسازند، آنیما و آنیموس از انگارههاى جمعى و موروثى زن و مرد، و نیز از اصول مادینه و نرینه نهفته در همه افراد نشأت مىگیرند، افرادى كه بنا بر فرض موجود در نظریات روانكاوانه، در بنیاد، دوجنسىاند. (1977) |
برچسب ها |
کارل گوستایونگ, روان شناسی, روانشناسی, شخصیت |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
|
|
War Dreams Super Perfect Body Scary Nature Lovers School Winner Trick Hi Psychology Lose Addiction Survival Acts The East Travel Near Future Tech How Cook Food Wonderful Search Discommend
Book Forever Electronic 1 Science Doors The Perfect Offers Trip Roads Travel Trip Time Best Games Of Shop Instrument Allowedly